منو شوهرم عقدیم تو دوزان نامزدی خیلی باهم بحث مشاجره داشتیم اما نتونستیم از هم دل بکنیم حالا خب عقد کردیم کاری به عیب های همدیگ ندارم داستان قهر ما از پارسال ک رفتیم خونه ببینیم شروع شد ک هردو مقصر بودیم بعد اون گفتن علی. شوهرم سکته کرده نمیدونم راست گفتن یا نه بعدش خونواده ی من ب شوهرم زنگ زدن پیگیر شدن شوهرم حتی ب تماسای من پیامام جواب نمیداد چون قبلا یخورده بی سیاست بودم همس بحث میشد اینا ناراحت بود از قبلا دیگ با داییم مامانم رفتیم خونه نامزذم نمیدونم شرط گذاشت از این حرفا چون اعصبانی بود باز گذشت چند روز بعدش داداشم باهاش حرف زد رام شده بود اروم بود بامنم خوب شده بود قبلش خیلی با من بد بود بی احترامی میکرد اما حالا بعدش
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خوب شده بود با من من مریض بودم همش میگفت بیام ببرمت دکتر از این حرفا من همش میگفتم ممنون چندین بار گف انگار میخاست غیر مستقیم بگه میام خونتون اما اینجوری میگفت ک بیام ببرمت دکتر بعدش چند روز بعدش گفتم بیا خونمون گفت میام فردا من انقد خر بودم گفتم مریضم نیا چند روز دیگ بیا این ماجراها مال پارساله اونم نیومد ولی ناراحت شده بود دیگ نیومد تا عید اومدن ک عموم فوت کرد خونه نبودیم بعدش ک ماه رمضون بود همس میگفت چرا ی افطاری دعوتم نمیکنی نمیدونم چرا انقد عقل نداشتم دعوتش کنم باهاش حرف بزنم ک حداقل بیشتر از این سردی پیش نیاد اون میگف پول عروسی ندارم خلاصه خیلی بی عقلی کردم عید فطر ب مادرم زنگید چرا دعوتم نمیکنی حاج خانوم مامانمم چند بار گفت دعوتش کنیم. اما من همش بیخیال بودم ب فکر الان نبودم ک چی ب سرم میاد بعد بعد عید فطرم ما اومدیم شهرستان اونم الان میگ طلاق مقصر میک خانوادته ولی واقعیت مقصر بی خیالی من بود
خوبه که خودت به اشتباهت پی بردی نامزدی برا اشنایی شما کلا فاصله انداختی والا نامزد من یک روز در میون خونه ما بود نمیدونم اصلا دعوتم نمیکردیم یهو میگفت دلم تنگ شده منم میگفتم پاشو بیا اون اوایل یکم تشریفاتی شد ولی بعدش عین اعضای خونواده هرچی میخوردیم اونم میخورد خیلیم احترام پدر مادرمو داره