شب شوهرم اومد و وقتی فهمید ب جان بچم قسم خورده
رفت دم درشون و گفتم یبار دیگه در منو بزنی هر چی دیدی از چشم خودت دیدی
گفت مگه پول فاضلاب چقدره (ب. شا. شم) تو اون پول ک بخاطرش جون بچه منو قسم میخوری
همسایه وسطی بخاطر سرصدا دراومد
زنه برگشت بهش گفت بیا بیا این بمن میگه به ک.یر و خای.هام که آب میره تو فاضلاب
ک شوهرم آمپر چسبوند ک من کی این حرفو زدممم
من دراومد و گفتم چرا دروغ میگی من شنیدم صداهارو
اونم گفت هر کی دروغ میگه بچه اش بمیره
برگشت به همسایه وسطی گفت این (منو نشون داد) میگفت شما گفتین ما لباسا و اینجا پهن نکنیم
منم گفتم من کی گفتمممم
من خجالت کشیدم بگم چیا پشت سر همسایه وسطی میگفت ک شوهرم شروع کرد گفت
مگه تو نمیگفتی مث اسب یورتمه میزنن تو خونه و شبیه لات ها هستن
ک برگشت گفت زن تو خرابه تو خونه لخت میگرده
من دیگه صبرم دراومد گفتم خراب تویی ک 4 4 تا شوهر میکنی الانم معلوم نیس کیو تو خونت داری ک الکی میگی داییمه
اون چجور دایی هست ک یبار به خاطر سرصدا نیومد بیرون ببینه چ خبره
گفت تو ج. نده ای
گفتم اگه وقت و بی وقت نیای نری تو باسن مردم... منم اونجوری جلوت درنمیام خونمه اختیااارشو دارم
خلاصه تموم شد و رفت
ولی از دیشب فکرم درگیره
خیلی بد شد