اینو نوشتم که هنیشه یادم باشه همیشه
ک منی که یساله تمام هر روز صبح زود بیدار شدم و درس خوندم منی که کل سه ماه تابستون و ساعت ۶ و نهایتا ۷ بیدار شدم و تا خود شب خوندم چ تو شرایط روحی سختی که داشتم(تجاوز و خانواده فوق العادهدتبعیض گر در حدی که غذارو از جلوی من برمیدارن ک گشنه باشم اما بجه های دیگشون سیر تر از سیر بشن تا هر چی که بگی کشیدم اینو نوشتم که یادم باشه ادم سخت جونی بودم از ۲تجاوز بی ابرویی از همه چی همه چی گذر کردم)به امید اینکه روزی چیزی بشم امشب اصلا کوک نبود چه از سفره ای که چیده شد و بعد کلی خستگی اومدم بخورم و کلی دعوا تا غذایی که جلوم پرت کرد و گفتم جلو سگ مگه میزاری؟گفت تو از سگم کمتری یا از نوشابه ای که همشون خوردن و بهم ندادن از اینا گفتم تا بگم من به عدالتش شک میکنم اگر قراره تلاشم همه الکی باشه اینو نوشتم که اگر روزی تاپیک زدم هیچی قبول نشدم هیچ کس نگه به نعمتات فک کن میدونین همین الانم با گریه تایپ کردم لما نوشتم که یادم بمونه انشب مادرم بهم چی گف یادن بمونه که گف میخای ساعت ۴ صب بیدار شی؟هیچ گوهی هم نمیشی کل تابستونو خوندی ازمون اخرت افت داشتی
توقع خوندن از کسی ندارم چون طولانی شد فقط دلم پر بود