2777
2789

یک جلسه چند نفره بود که خانم دکتر که متخصص زنان و زایمان بود صحبت می‌کرد همینجور بحث می‌کردیم که خانم دکتر چگونگی ازدواجشو تعریف کرد 


می‌گفت؛ یک پسر دایی داشتم که از بچگی همبازی بودیم بزرگتر که شدیم من همیشه اذیتش می‌کردم اما اون همیشه هوای منو داشت تا ۲۲ سالگی که ازم خواستگاری کرد من جواب منفی دادم با این حال پسر داییم همیشه مواظبم بود از دور و نزدیک با اینکه بعد خواستگاری من رابطه امو باهاش قطع کردم حتی جواب سلامشم نمی‌دادم اما حضور پسر دایی و عشقش رو از دور احساس میکردم مواظبم بود ولی هیچ وقت باعث مزاحمت و مشکل برام نمیشد حضورش حس میشد اما هیچ وقت نمیدیدمش


می‌گفت؛ من با پسرداییم هیچ رابطه عاطفی یا خاطره با هم نداشتیم اگر خاطره بود خانوادگی بود پس قاعدتاً دلبستگی نداشتم اما مطمئن بودم اون از ۸ ۹ سالگیم منو دوست داشته اما گذشت تا ۲۸ سالگیم من ۳ سال بود پسر داییمو حتی ندیده بودم بصورت اتفاقی و گذرا یک روز تو بیمارستان شیفت بودم بعد از اینکه یک بیمار را ویزیت کردم نوبت بیمار بعدی بود اما از جام بلند نمیدونم ناخودآگاه رفتم سمت درب خروجی بعد از بیمارستان خارج شدم سوار ماشین شدم رفتم محل کار پسرداییم جلو همه بغلش کردم سفت سفت می‌گفت بنده خدا هنگ بود ۳ سال منو ندیده بود حتی منم تمام عمر از خودم رانده بودمش اما یهو هردو گریه کردیم

الان ۷ ساله ازدواج کردیم و من خوشبخت ترین زن دنیام


بعد چند تا عکس از اون روز محل کار پسرداییش که همکاری‌های شوهر الانش گرفتن رفته بود وسط جمعیت بفلش کرده بود نشون داد


چرا یهویی چیشد ک رفت بغلش کرد؟

این کاربری دست چند نفره (کارآگاهان محترم عزیزم این امضا می‌دونی برا چیه؟من نه دروغگو ام نه فقیر ک چند نفری از ی سیم‌کارت استفاده کنیم... گاهی داستان آدمای دیگه رو تو تاپیکام میگم یا از زبون آدمای دیگه تاپیک میزنم برا همین گفتم شما کاراگاه ها ب زحمت نیوفتین )

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز