از کارهای تکراری خانه ،از بچه داری ،از شوهرداری از غذا پختن و تمیز کردن خانه ،از اینکه هیچ وقتی برای خودم ندارم از اینکه مداوم کارهای خانه ب دوشمه و اگه انجام ندم باید غر بشنوم خسته شدم خسته ،گاهی چند روزی میگیرم میخوابم آما بازم حالم خوب نمیشه چیکار کنم ،شماها خانم های خانه دار هم اینجوریین ؟؟؟؟
من چی بگم تو روز دنبال زندگی بودم نبود شب نشست پای درد دلم وقتی همه خواب بودن از اونجا بود که من شبا روزام شروع میشد ..من شبا خود واقعیمم بدون نقاب 15ساله این حالمه
من درگیر باید و نباید شدم ..آدمارو خواستم رعایت کنم ..حل شده بودم تو طبیعت دورم ..حالا برمیگردم به حقیقت خودم
آخه شب چی داره نه جایی آدم میتونه بره نه هیچی ،فقط مجبوری بیایی مجازی
زمان ما مجازیم نبود ...تلوزیون بودو فیلماش ...کتابا بودن با قصه هاش ..ماه بود و ستاره ها ما بودیم و رویاهامون ...یه دنیای خیالی که همه باهم توش موفق و خوشحال بودیم ما شب گردها ...تو روز کسیو نداشتیم باهاش همفکر باشیم مسخرمون میکردن ...همون شب با فیلمهامون خاطره داشتیم ..
من درگیر باید و نباید شدم ..آدمارو خواستم رعایت کنم ..حل شده بودم تو طبیعت دورم ..حالا برمیگردم به حقیقت خودم
قرآن کریم و شروع کن به یادگیری از ترجمه معنا مفهوم بهترین اتفاق زندگی ببین نری پای قصه ملا و آخوند خودت قرآن کریمو بیار و خودت با خدا حرف بزن ببین خالقت بهت چی میگه حرفای خدارو گوش کن یعنی قسم میخورم به چیزی میرسی که از این رو به ان روت میکنه اصلا دین .و این چیزارو بزار کنار ...برو خودت ببین خداوند چی میگه
من درگیر باید و نباید شدم ..آدمارو خواستم رعایت کنم ..حل شده بودم تو طبیعت دورم ..حالا برمیگردم به حقیقت خودم