به عنوان یه نوجوون باید بگم تا ۱۵ سالگیم خیلی زندگیم رو به راه و عالی بود . از بعد از اون طعم واقعی سختی های زندگی رو چشیدم . تازه فهمیدم بالا و پایین زندگی ینی چی . البته خداروشکر زندگیم پر از نعمته . ولی یه سری اتفاقات برام افتاده که خیلی ناراحتم و نمیتونم از فکرشون دربیام . شاید اگر بگم بهتون بگید این مشکلاتی که داری خیلی کوچیکه . اما برای من واقعا تو این سن بزرگه . طوری که برای درس خوندن تمرکز ندارم . مثلا دست پدرم آسیب دیده و داره آنتی بیوتیک مصرف میکنه . خیلی بابت این قضیه ناراحتم . میدونم یه چیز جزئیه و سریع تموم میشه . ولی نمیدونم چرا اینجوری ام . یا مثلا مادرم بیماری سی آی اس گرقته و باید آپول مصرف کنه . واقعا شب و روز بابتش نگرانم . میشه خواهرانه و مادرانه یه چی بگین آروم شم 🥲