وای یادش بخیر همسایمون تو کوچه از من خاستگاری کرده بود. اشتباهی رفته بودن خونه ی اون یکی همسایمون که دخترش چهل سالسشه و مادر خواستگارم که هیچی از من بهشون نگفته بود گفت مامان این چه دختری برام انتخاب کردی مامانشم اصلا فکر نمیکرد خونه رو اشتباه اومده 😅😅اونا هم میخواستن دختر ترشیدشون رو قالب کنن به پسره و آخر سر بعد کلی حرف و اینا اومدن خونه ما و اولش دوماد پاش گیر کرد با کله اومد تو خونمون و معلوم بود گل ها رو از سر پارک چیدن و شیرینی هاهم مونده بود انگار دوماد شلوارشو تو دستشویی خیس کرده بود با شلوارک اومد. نشست ما هم چون رو دروایسی داشتیم هیچی نگفتیم و هی موز و پرتقال میخورد و در مورد شغل و ایناش پرسیدیم گفت مغازه پدرم هست پرسیدیم خونه داری گفت خونه بابام هست پرسیدیم چقدر پول داری گفت بابام داره ما هم گفتیم پس چرا بابات نیومد خاستگاری 😅😅 اخرش موقع رفتن با همون شلوارک مادرم رو اشتباهی بوسید وماهم لگد زدیم در باسنشون و درو بستیم و اون پسره از پله ها سر خورد و رفت 🤣🤣🤣