۱۹سالم بود وتازه ازدواج کرده بودم.جاریم کلی از خانواده ی شوهرم بد میگفت،خوب منم یا سکوت میکردم یا بعضی وقتا برا اینکه ناراحت نشه ،میگفتم مثلن اونروز با من هم همچین برخوردی کردن.
یه روز برادر شوهرم ،گفت من تو رو میشناسم ،زنمو هم میشناسم ،پیشش درد دل نکن حرفاتو همه جا میزنه پیش خانوادم پیش خانوادش پیش من.
بش گفتم اما خودش شروع میکنه گفت همه چی و میدونم.
میخواد ازت حرف بکشه.
ومن تا الان که ۱۲سال میگذره حتی جرات ندارم پای درد دلش بشینم.