امروز بخاطر چشم همسرم رفتیم بیمارستان جلوی در صدای دادا و فریاد وحشتناکی میومد یه آقای مسنی بود که هی بلند بلند از ته دل فریاد میزد خودشو میکوبید به در و دیوار و زمین و یه خانم مسنی که همسرش بود با زبون محلی یه چیزی شبیه یه لالایی سوزناک میخوند تمام کادر درمان فقط نگاه میکردن یه خانمی اونجا بود گفت دخترشون رو جراحی گردن فوت کرده
واقعا دلم کباب شد براشون از خدا براشون طلب صبر میکنم...