من متاهل هستم ولی خب زود بخاطر سنم که کم هست و چه م کمتر کسی متوجه میشه که ازدواج کردم
من تو دانشگاه با کسی تاحالا اونقدر گرم نگرفتن که بخوام از خودم براش بگم بیشتر اگر حرفی بوده راجب به درس بود
ترم قبل یه استاد جوون داشتیم که 30 سالش بود چهارتا از کتابای منم با اون استاد بود بخاطر همین مشکلات سایتی مجبور بودم زیاد باهاش حرف بزنم
خب
خب بعدش
آخ آخ خبببببب
خب
همش راجب درس بود هیچ وقت صبحتا از شما به تو تبدیل نشد
ولی آخر ترم گفت میشه صبحتای ما تلفنی باشه گفتم برای چی گفت من خوشم اومده ازت بگم قصدم ازدواج هست دروغ گفتم ولی میخوام بیشتر وقتا رو با تو بگذرونم
گفتم که از همون جلسه اول که اومدی سرکلاس خوشم اومده ازت از بچها پرسیدم چه درسای رو داری رئیس دانشگاه تا اونجایی که بود مبجورش کردم درسا بده به من تا بیشتر ببینمت از اول ترم میخواست بهت بگم ولی روم نمیشد
بهش گفتم متاهلم بعد کلی گفت وای کاشکی نگفته بودم و اینا بعد دوباره گفت حالا نمیشه راجبش فکر کنی
گفتم راجب چی فکر کنم گیرم که قبول کردم شما نشناخته داری اینجوری میکنی بعد که وابسته شدی چی چرا میخوای دارد رابطه ای بشی که میدونی سرانجام نداره
اصرار کرد که فکرام بکنم و بهش خبر بدم گفت اگه جوابم مثبت نباشم بلایی سر خودش میاره من محلش نزاشتم اون ترم تموم شد برای ترم جدید وقتی داشتم امروز لیست استادا رو چک میکردم اسمش نبود 😔
الان ناراحتم نکنه واقعا بلایی سرخودش آورده باشه
همش صورتش میاد جلو چشمم
😕😕
من حتی سرکلاش سرمم بالا نمیاوردم یه کلمه حرف بزنم
ینی هیچ کاری نمیکردم که جلو توجه کنم براش
ولی باز داره از خودم بدم میاد
