یکی از خواهرای شوهرم نزدیکمه.ی دوست صمیمی داره که با منم صمیمی شده .بعد خواهر شوهرم حسودیش میشه.که بامن خوبه..این بنده خدا خونم رفت وامد داره.
دوهفته قبل همین بنده خدارفته خونه خواهرشوهرم ویک خواهرشوهرم دیگمم بودن شروع کردن ب دروغ ازمن گفتن که من دوست ندارم کسی خونم بیاد وخیلی چیزای دیگه..ایشون ازمن ناراحت شدن من گفتم دروغه از خودشون گفتن وهزارحرف دیگه..بعدمن ب خواهرشوهرم گفتم چرا دروغ میگین گف کی گفته گفتم شنیدم داشتم میومدم خونت صداتون بلندبود زد زیرش ی بحثی کردیم دیگه هم خونم نیومده.منم نرفتم ..حالا پسرش رفته کربلا داره میاد فردامیرسه واونجورکه مادرشوهر گفت مثل اینکه بینیش هم عمل کرده .بنظرتون چکارکنم ....امشبم شوهرم گفت بریم خونه مامانمم زنگ زدم مادرشوهرم اون دخترش که دروغ گفته بودهم اونجابود ب شوهرم گفتم نمیام چیزی نگف رفت بیرون....بنظرتون چکارکنم راه حل بدین