من میخوام طلاق بگیرم تغریبا دو ماه هست خونه بابام هستم بابام خیلی ناراحت هست از اون آدم های هست که خیلی آبرو براش مهم هست
خودش همیشه میگه من تا حالا پام به کلانتری باز نشده
از وقتی آمدم اینجا هر چند روز یه بار حالش بعد بوده
امروز رفته دکتر دارو هاش را که نگاه کردم همش قرص اعصاب و آرامبخش و خواب آور بود
به خدا دلم آتیش گرفته نه میتونم برگردم با اون مرد عوضی زندگی کنم نه طاقت دارم بابای مهربانم را این طور ناراحت ببینم کاش میمردم که هم خودم راحت بشم هم بقیه از دست دردسرهای من
واقعا نمیدانم چی کار کنم