من شوهرم کلا وقتی از سرکار میاد میخوابه شاید کلا من تو خونه یه ساعت بیدار باشه من ببینمش منم باردارم از تنهایی خسته میشم همیشه بعدازظهر ها پدرم و مادرم میان خونه ما و منو میبرن بیرون با خودشون یا هم تو خونه هستیم شام خودشون میارن شبا دور هم بخوریم و شوهرم وقتی خانوادم هستن اصلا بیدار نمیشه بیاد بیرون از اتاق اونروز بابام جلو در خونمون رو داشت سنگ میکرد اصلا بیدار نشد بره بهش کمک کنه اینم بگم ما خونه مادرم مستاجریم خونه ما ده دقیقه با ماشین بریم فاصله داره اونروز میگم چرا بیدار نشدی بری بهش کمک کنی واسه ما سنگ میکنن که زمستون گل نشه میگه واسه خونه خودشونه
امروز بابام چک داشت من یه خورده طلا داشتم که همسرم برام خریده بود ازم خواست با رضایت شوهرم بفروشم و به گرمم دو روز دیگه واسم به همون گرم میخره منم به شوهرم گفتم اجازه میدی گفت برو هر غلطی میخوای بکن همین
اینم بگم زمان عروسی مادرشوهرم و پدرشوهرم یه هزارتومن بهش کمک نکردن حتی خوده شوهرم نداشت ولی تمام هزینه های عروسی رو بابام داد و حتی پول شاباشی که داماد به عروس میده رو بابام گذاشت جیبش که بهم بده وقتیم پول جمع شد دادیم به بابام و کم بود یکمم طلا که خودشون سر عروسی بهم کادو دادن رو دادم از رو قرضی که داشتیم بهشون
نمیدونم بخدا الان با شوهرم چجوری برخورد کنم الان اومدم خونه اومد دید منو مامانم خونه ایم رفت بیرون بعدم پیام داد هر وقت اینا رفتن بگو بیام