با ۳۱ سال سن و با اینکه یه بارم جدا شدم نمیزاره جایی برم و هنوز باید ازش اجازه بگیرم و مجبورم یهش دروغ بگم و عذاب وجدان میگیرم ولی مقصر خودشه . من تا ۲۵ سالگی هم همینجور بودم شوهر کردم ولی متاسفانه طلاق گرفتم و هنوز مثل قبل باهام برخورد میکنه و من خسته شدم
یخ زیر لب گفت :(چه فایده که زندگی کنی و کسی را دوست نداشته باشی ؟چه فایده که کسی را دوست داشته باشی ولی نگاهش نکنی!) روزها یخ به آفتاب نگاه می کرد. خورشید و درخت می دیدند که هر روز کوچک و کوچک تر می شود. یخ لذت می برد ،ولی خورشید نگران بود. یک روز که خورشید از خواب بیدار شد تکه ی یخ را ندید. نزدیک شد. از جای یخ ،جوی کوچکی جاری شده بود. جوی کوچک مدتی که رفت، توی زمین ناپدید شد. چند روز بعد، از همان جا، یک گل زیبا به رنگ زرد، به شکل خورشید رویید.هر جایی که آفتاب می رفت، گل هم با او می چرخید و به او نگاه می کرد.گل آفتاب گردان هنوز خورشید را دوست دارد، او هنوز عاشق خورشید است. ❤️✨
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
منم دیدم هیچ جایی نمیزاره برم با اینکه خونه دارم نمیزاره مستقل باشم با این درس خوندم . بازم زوری رفتم دانشگاه تا آزاد باشم و اینکه الان دو تا دوستام گقتن بیا با آژانس مسافرتی (تور) بریم شمال گفتم باشه . بعد به مامانم گفتم همه چیو . به بابامم گفتم ولی فقط گفتم از طرف دانشگاه میخان اردو ببرن بنظرتون اشتیاه کردم؟ هنوزم پول نزدم بزنم یا نه؟؟؟
عزیزم شاغل هستم . البته نه شغل درست حسابی که . منشی هستم
الهی 😢
درکت می کنم چون خودمم خانواده سخت گیری داشتم
نمیشه جلوشون وایسی؟ یه بار برای همیشه خیلی جدی و قاطع بگو که می خوای مستقل باشی بگو شرایطشم که داری سنتم کم نیست که احتیاج به کنترل شدن و محدودیت ها و مراقبت های بیجا داشته باشی
یخ زیر لب گفت :(چه فایده که زندگی کنی و کسی را دوست نداشته باشی ؟چه فایده که کسی را دوست داشته باشی ولی نگاهش نکنی!) روزها یخ به آفتاب نگاه می کرد. خورشید و درخت می دیدند که هر روز کوچک و کوچک تر می شود. یخ لذت می برد ،ولی خورشید نگران بود. یک روز که خورشید از خواب بیدار شد تکه ی یخ را ندید. نزدیک شد. از جای یخ ،جوی کوچکی جاری شده بود. جوی کوچک مدتی که رفت، توی زمین ناپدید شد. چند روز بعد، از همان جا، یک گل زیبا به رنگ زرد، به شکل خورشید رویید.هر جایی که آفتاب می رفت، گل هم با او می چرخید و به او نگاه می کرد.گل آفتاب گردان هنوز خورشید را دوست دارد، او هنوز عاشق خورشید است. ❤️✨
نمیدونم چرا این احساس بهم دست داد که پدرت خیلی دوستت داره .آخه دیدم خانمایی که بعد طلاق جایی خونه پدرو مادرشون ندارن چه برسه به اینکه این حجم از حساسیت رو هم بهشون داشته باشن
یخ زیر لب گفت :(چه فایده که زندگی کنی و کسی را دوست نداشته باشی ؟چه فایده که کسی را دوست داشته باشی ولی نگاهش نکنی!) روزها یخ به آفتاب نگاه می کرد. خورشید و درخت می دیدند که هر روز کوچک و کوچک تر می شود. یخ لذت می برد ،ولی خورشید نگران بود. یک روز که خورشید از خواب بیدار شد تکه ی یخ را ندید. نزدیک شد. از جای یخ ،جوی کوچکی جاری شده بود. جوی کوچک مدتی که رفت، توی زمین ناپدید شد. چند روز بعد، از همان جا، یک گل زیبا به رنگ زرد، به شکل خورشید رویید.هر جایی که آفتاب می رفت، گل هم با او می چرخید و به او نگاه می کرد.گل آفتاب گردان هنوز خورشید را دوست دارد، او هنوز عاشق خورشید است. ❤️✨