از واحد بالاییمون مدتیه خیلی صدا میاد
منم نگران شدم
اما خب ارتباطی باهاشون نداریم
تا اینکه دیشب شوهرم و شوهرشون همدیگه رو دیدن و با هم حرف زدن
شوهرش گفت مادرخانمم برحمت خدا رفته خانمم خیلی داغونه و سریع اعصابش ب هم میریزه و....
اگه میشه ب خانمتون بگین بیشتر بیان پیشش تا شاید حال و هواش عوض بشه
گفت اما خانمم نفهمه ک من اینو گفتم
حقیقتا وقتی اومدن بالا نشستن ما یکی دوبار رفتیم خونشون اونا نیومدن، دیگه فکر میکردیم ارتباط دوس ندارن
بعدش در حد سلام فقط ارتباطمون حفظ موند
درکش میکنم توچیکارکردی؟
یکی دو بار با چه بهانه ای مثلا رفتین بالا نشستین؟ مثلا فقط احوال پرسی!
ما پنج ساله یجا مستاجریم تا حالا نشده با شوهرم بریم بالا بشینیم.
ولی خب صابخونه خیلی کمکم کرده و زمانی هم شده من ازش بخوام بیاد خونمون. اونم به صورت فورس ماژور.
من یکسال ونیمه اینجامیشینم هیچکدوم ازسه واحددیگه رونمیشناسم اصلاهم نیومدن بگن خونتون مبارک منم نرفتم
چ‌جالب. بار دوم چقدر خسته کننده بود من خیلی دوست دارم وقتی صابخونه مون میاد خونمون مخصوصا وقتی شوهرم سه تا شب شبکاره. اما خیللللیییی به ندرت میاد اونم زمانی که من تو نگهداری بچه به مشکل بخورم و هیچ چاره ای جز زنگ زدن به اون نداشته باشم. اگر میری سبزی نبرر یه حلوایی چیزی درس کن ببر با چایی بخورین
یه سوال
مگه باید رفت گفت خونه تون مبارک
ماهمسایه روبروییمون تازه اومدن تو یه ساختمون نیستیم زنش منو میبینه قشنگ حس میکنم میخواد گردنم را بشکنه دلیلش راهم نمیدونم اصلا تاحالا باهاش هم کلام تشدم
نکنه انتظار داشته برم تبریک بگم؟
