خواهرای گلم قصد خراب کردن زندگی کسی رو ندارم خسته شدم از اینهمه دعا کردن
خونوادم برام یه خلستگار مطلقه که ده سال تفاوت سنی دلریم قبول کردن دوسش ندارم عاشق یکی دیگم اونا قراره بیان نامزدیم به پسره گفتم دوست ندارم اما انکار میکنه
چیکار کنم میگم که یه دعا نویس میبود پسره رو سرد میکرد شاید منصرف میشد
خونوادم ک حرف گوش نمیکنن میگن هرچ زودتر شوهر کنه بره
خستم به خدا روحیم داغونه