دو ماهه صاحبخونه گفته در بیا حالا یه خونه پیدا کردیم ولی ۱۰ میلیونمون کمه.... طلا نداریم پس انداز نداریم هیچکس بهمون قرض نمیده ... چه خاکی بریزیم سرمون خدایا
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خوب عزیزم حالا گیریم امسال رو با ۱۰ تومن یه جور سرکردی سال دیگه رو میخای چیکار کنی خانوادت حت ...
اره حرفات خیلی درسته من با دروغاش امیدوار شدم اومدم شهر غریب... حالا زندگیم جهنه از نداری بی پولی و تنبلی شوهرم پیر شدم تموم شدم..... حالا که دیر شده تا ۱۲ شب میره سرکار ولی فعلا پولشو ندادن بدن هم دردی دوا نمیکنه
از این ببعد سخت بگیر بهش غر بزن بگو طلا میخام مثل بقیه بزار تو تنگنا قرار بگیره از تن ...
تو نمیدونی من از دست این مرد چی میکشم... تا دهنم رو باز میکنم چیزی بخوام میگه فلان وقت فرصتمو از دست دادم وگرنه الان پولدار بودم الانم با این درامد چیزی نمیتونم بخرم... یکم بیشتر غر بزنم میگه از بابات غرض کن اقا انقدر بد حسابه که روم نمیشه از بابام پول بگیرم این بار از شانس دست بابامم خالیه
خوب عزیزم لازم شدبترسونش بگو طلاق میگیرم برو بشین خونه بابات تا به خودش بیاد
خواهر نمیخوام ناراحتت کنم ولی دست رو دلم نذار که خووووونه... یه ماه خودش منو فرستاد خونه بابام که مثلا خونمون رو بیاره شهر بابام ولی نیومد... یک مااااااه کشش داد و نیومد حتی به خاطر بچش......تو ا ن یک ماه فهمیدم دو سالم بشینم خونه بابام اون ولم میکنه میره
خوب عزیزم بیشتر این تو این زندگی نمون این زندگی از بنیان دروغ بوده روز به روز خرابتر میشه شوه ...
خیلی بهش فکر کردم ولی به خاطر بچم نمیتونم کاری کنم... اگه بچمو ول کنم برم مطمئنم خانواده شوهرم بدترین رفتارو باهاش میکنن... .از اینم مطمئنم که بابام نمیذاره بچمو با خودم ببرم خونش.... محکومم به سوختن و ساختن... بعضی وقتا چشمام تار میبینه انقدر گریه کردم انقدر با اشک ریختن خوابیدم