ما کلا خانوادمون مذهبی هستن ولی برای اولین بار یکی از فامیلامون عروسی دیسکو(مختلط)
گرفته بودن تو تهران و ما هم دعوت بودیم....خلاصه ماهم رفتیم فکر کنید طرف ما همه چادری و باحجاااب طرف اونا کلا هیچی😂
حالت تالار اینجوری بود که یه باغ خیلی بزرگ که وسط این باغ سالن بود...
خلاصه گارسونای تالار متاسفانه پسرای خیلی جوونی بودن( اینکه میگم متاسفانه بخاطر ابروریزی های خودمه)
وسط مجلس بودیم و این گارسونا همینطور میچرخیدن و ابمیوه و خوراکی های مختلف میاوردن...
منم کنار خالم نشسته بودم بین صندلیه منو خالم هم فاصله بود....من نگاه به ی سمت دیگه بود که دیدم خواهره عروس وسط پیست رقص ولو شد کلی خندیدم و بعد با نیشی که تا شقیقه هام باز شده بود برگشتم به خالم بگم که دیدی چجوری افتادو اینا خدا نصیب گرگ بیابونم نکنه گارسونه بین صندلیه منو خالم ایستاده بود داشت سینی ابمیوه رو میزاشت رو میز من باهمون نیش باز رفتم تو صورتش گفتم واییی خاااااله🙂 بعد از ۱ دقیقه تازه مغزم فرمان داد یهو جیغ زدم اونم سینی از دستش ول شد همه ابمیوه هاریخت رو میز🙂😂بعد گفت عه ببخشید ترسوندمتون؟🙂😂
من فقط پاشدم از محل حادثه رفتم خودمو تو باغ گم و گور کنم بعد سالنی ک گارسونا توش خوراکب و غذا اماده میکردن انتهای باغ بود منم همینجور که حرص میخوردم و فش میداد از داخل کیفم شاباشایی که برداشته بودمو گرفتم دستم شمردم (فک کنید با ۱۷ سال سننننن)بعد برا اولین بار بود کفش پاشنه ۷ سانتی میپوشیدم یکم بم گشاد هم بود کفشم
همینطور که میرفتم یهو پام پیچ خورد کفشم از پام دراومد پهن شدم رو زمین و تمام شاباش هام هم ریخت کنارم سرمو اوردم بالا همون گارسونه ک رفتم تو صورتش دقیقا جلو پای اون انتهای باغ خورده بودم زمین:))))))حس خیلی عجیبی بود دوس داشتم بمیرم اون لحظه🙂
پاشدم و کفشمو برداشتم و رفتم🙂 شاباشامم از دس دادم و تا اخر عروسی خودمو قایم کردم منو نبینه🙂😂