دلم گرفته به وسعت یک شهر پر از کوچه های تنگ ...
پر از چراغ های خاموش... پر از پنجره های شکسته ...
دلم گرفته از آدمهای پراکنده و که گره خورده اند به هم ...
می بافند و میبافند قصه هایی که هرگز حقیقت ندارند...
تا دخترک ها بشنوند و عروسکهایشان را میان کوچه رها کنند...
اصلا عروسک ها به درک ! دخترک ها هنوز گریان اند...