2777
2789
عنوان

پا به خلوت مردی گذاشتم که...

688 بازدید | 6 پست

اون رئیس مرموز و ناشناس یه برند معروف بود. اما تا حالا کسی اونو ندیده بود و من خیلی اتفاقی پا به خلوتش گذاشتم. 

غافل از اینکه اون دچار یه بیماری روانیه و برای خودش یه قلمرو جدا از آدما درست کرده. دور خلوتشو حصار کشیده و حالا من پا به خلوتش گذاشته بودم...

اما نمیدونستم که اون دیگه بهم اجازه نمیده از این حصار خارج بشم! 


سلام سلام😍😍این خلاصه‌ی رمانی هست که الان دارم میخونمششش اینقد این رمان خوب و محشره که گفتم بیام اینجا بگم اگه دسوت داشتین شماهم بخونید. محشره محشرررر

اسم رمان در خلوت یک گرگ هست و انلاینه، اسم نویسندش هم فاطمه لطفی

الان یه تیکه از رمانو هم براتون میزارم😃

عه از اینا که 12. 13 سالگی میخوندم 🤣💔

(تیکر بارداری نیست )                                                   ما از نور و بارون و آیینه ایم نباید به تاریکی عادت کنیم.           نباید از هیچ آدمی تو جهان با چشمای بسته اطاعت کنیم:))
عه از اینا که 12. 13 سالگی میخوندم 🤣💔

اتفاقا این جدیده اصلا شبیه رمانای اون موقع نی🥲رمانای اون موقع گناهکارو افسونگره و اینا خیلی خبو بودن ولی الان دیگه نه

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.


قسمتی از متن رمان

با حرص قدمی به جلو برداشتم و بعد از اینکه لبهایم را کوتاه روی هم فشردم با دلخوری گفتم: خب اگه نمی‌خوای این رابطه رسمیت بیشتر داشته باشه چرا بهم رک و روراست نمیگی طوفان؟؟؟ مشکل تو چیه؟ از همه فرار میکنی! با خودم میگم اوکی آدم اجتماعی نیستی دوست نداری زیاد معاشرت کنی ولی اینبار فرق داره! اونا خانواده‌ی منن. اگه منو نمیخوای، اگه جدی شدن و ادامه داشتن این رابطه رو نمیخوای همین الان تکلیف منو روشن کن تا بدونم چند چندم!

قدم های بلندش را سمتم برداشت و بی‌آنکه نگاهش را از چشمانم بگیرد  با لحن تهدید‌آمیزی گفت: تو رو نمیخوام؟؟؟

درکمترین فاصله‌ی ممکن از من ایستاد ، جوری که برای دیدنش سرم را بالا گرفته بودم و او باز پرسید: این رابطه با تو رو نمیخوام؟؟؟

پشت دستش را روی گونه‌ام کشید تا گردنم امتداد داد، بعد از چندی مکث دستش پشت گردنم خزید و آن را در چنگ گرفت، خم شد و لب‌هایش مماس با گوشم تکان خورد: بهت نگفتم اجازه دادم وارد خلوتم بشی، ولی هیچ وقت این اجازه رو بهت نمیدم که پاتو از محدوده‌ی من بیرون بزاری؟؟؟

دست دیگرش کمرم را چنگ زد و به خود فشرد. نفس هایم را تکه تکه بیرون دادم و که اینبار صدایش توام باخشم در گوشم پیچید: نگفتم بهت؟؟؟ خـزر!

مشتم را روی سینه اش جمع کردم. تا به حال خشونتش را برای من به کار نبرده بود و حالا من خشم را از تک تک نفس ها و حرکاتش حس میکردم.

آب دهانم را قورت دادم و آرام نامش را هجی کردم که با خشم گردنم را ول کرد و هردویمان را به سمت دیوار هل داد.

دستانم را بالای سرم برد و قفل کرد: که من نمیخوامت؟ آره خــزر؟ نگفتم خط قرمز زندگی من تویی؟ نگفتم  قلبمو گره زدم به نگاهت؟؟؟ حالا میگی من نمیخوامت؟

از لرزش و غرش صدایش پیدا بود به سختی بالا نرفتن صدایش را کنترل میکند.

با ترسی که نگاه خشمگینش در دلم انداخته بود لب باز کردم تا چیزی بگویم اما لب هایم بیدرنگ شکار لب هایش شد. با حرص و خشم لبهایم را به کام گرفته و بود من درد و لذت را باهم حس میکردم

دست دیگرش از کی مشغول در آوردن لباس هایم شده بود نمیدانم! اما صدایی در سرم مدام زنگ میزد: تو شرکتیم تو شرکتیم، جلوشو بگیر!

اما حرکاتش چنان شتاب زد و پرخشم بود که نمیتوانستم تقلا کنم . وختی دیگر کاملا سبک و برهنه در آغوششش بودم لبهایم را رها کرد شتابزده و نالان گفتم: طوفان، طوفان تو شرکتیم، یکی میاد ، یکی میاد.

اما او بیتوجه به من برا به سمت دیوار برگرداند و لب هایش روی گردنم نشست.

بوسه هایش رو پوست گردن و سرشانه هایم اکنده از خشم بود و درهمان حین صدای سگگ کمربندش را بین نفس‌های تکه تکه ام شنیدم.

صدای بم و خشنش بار دیگر درگوشم پیچید : دیگه نشونم ازت چنین حرفایی خـزر، نشونم که بد گرگ میشم عالم و آدم و میدَرم.

طوفان گفتنم همزمان شد با اولین ضربه ی محکمش

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز