بخاطر اینکه نمیخاستم خواهرش بیادخونمون ک دلیل منطقی و موجهی هم براش داشتم باهم دعوامون شد. اومد بهم حمله کرد فحش داد منم گفتم بخاطر توله های فلانی(اسم شوهرخواهرش) اینجوری بامن رفتارمیکنی
اونم به خونوادم فحش داد و.... عصبی شدم بخاطراینکه همیشه همینجوریه سرهرچیزی ب خونوادم بی احترامی میکنه. هیچوقت خوبیای منو نمیبینه.. من سه ماه تمام مهمون داری کردم اذیت شدم عذاب کشیدم میدید ک توخونه ی خودم راحت نیستم ولی هیچی نگفتم یه کلام گفتم بچه های فلانی مریضن نمیخوام بیان خونمون دخترم مبتلا میشه هرچی دهنش اومدگفت...
فرداش اومدم خونه مامانم یه شهردیگس.. ن بخاطرقهر..
ازقبل قصدداشتم بیام. بعد چندروز ک خواستم برگردم گف برنگرد وگرنه توخیابون میمونی تواینجا خونه ای نداری!!!!
بعداونم دیگه اصلااا زنگ و اسمسامو جواب نداد... تاامشب..