ممنونم ازت که متوجه حرفام میشی. باعث میشه که از کاری که کردم پشیمون بشم شاید نباید دست به اموالش میزدم. چندبار شبا که تنها میومدم لب جوب وقتی حضورشو حس میکردم بهش گفتم بیا حرف بزنیم ولی وقتی به سمتش خیره میشم پشت ب درخت بید کهنسال پنهان میشه. حس میکنم ازم میترسه. فکر میکنم ی دختر لاغز خوش چهرهس ولی جلو نمیاد هیچی هم نمیگه. شایدم میگه و من نمیفهمم
چرا خواهر من چند سال پیش میدید و حس میکرد خواهرم میگفت یه بار حس کردم یکی دستمو گرفته تو مشتش . پسر ...
احتمالش هست من تجربه برزگی راجب حضورشون بخاطر این دوستم کسب کردم ولی موفق نشدم بهش نزدیک شم ازمن فرار میکنه. البته من بهش نمیگم جن چون وقتی چندشب حسش نمیکنم نگرانش میشم. آرزو میکنم منو بخاطر اینکه ارامششو بهم زدم ببخشه