خیلی بی رحم ....
چند روزه میخوام تاپیک بزنم ولی در نهایت حذفش میکنم
امروز دیدم واقعا اشتباه همنبوده این حسم
تاپیک هایی رو خود منم باز کرده بودم و خونده بودم، ولی نمیدونستم به قصد آزارن
خیلی عجیبه ....
بگذریم ....
یکی از عزیزترین هام رو دو روزه که از دست دادم
دو روز هست که دارم به این دنیا فکر میکنم
به اینکه شهریور دو سال پیش
آدمایی رو داشتم که الان فهمیدم هرگزنمی بینمشون تا روزی که مرگ سراغ من هم بیاد ....
زمان دوری هم نیست .... شهریور دو سال پیش
حتی شهریور پارسال هم قبوله ...
گاهی تو عالم خیال
به دنیایی فکر میکنم که فرهاد سی و یک ساله میشه
به دنیایی که می بینمش
جایی که خنده هاش دوباره هست، لبخندش
شوخی هاش
دنیایی که دیگه داغی روی دل ِ مادرش و ما نیست
و حالا هر چند ماه که میگذره
آدمهای دیگری از آشنایانم به فرهاد و دنیای فرهاد اضافه می شوند
تو همچین دنیایی
که نمیدونم تا سال دیگه کدوم عزیزم رو از دست میدم
و اصلا شاید منهم نباشم
افراد میتونن بسیار بی رحم باشن ...
امضامو با خودم تکرار میکنم ....
هر آدمی که می بینیم درگیر نبردی ست که چیزی از آن نمی دانیم
ولی آیا نبردهای درونی مون واقعا ارزش اینهمه جنگ و جدل با همدیگه رو داره ؟!