امروز ساعت تقریبا ۱۲ اینا بود زنگ درو زدن و من دیدم یه خانم پشت دره ،پسرم میخواست آیفونو برداره گفتم بزار خودم جواب بدم ببینم کیه
جواب دادم اون خانم گفتن شما همسر آقا مهدی هستین؟
گفتم بله چطور مگه؟
گفتن منم همسر مهدی هستم یه لحظه بیاین دم در
طبق داستانهایی که همیشه تو سایت خوندم و پیش زمینه بود تو ذهنم فقط و فقط فکرم رفت سمت اینکه این خانم دوست دختر یا زن همسرمه والان اومده دم در که بگه من خانمشم وبهت خیانت میکنه شوهرت و این حرفا
تا اینجا بخونین بقیشو تایپ کنم🫥
خب
خب
خلاصه تو یه لحظه خدا میدونه چه حالی بهم دست داد
خونمون طبقه ی سومه با پله ها خودمو رسوندم دم در
صورتم مثل گچ شده بود خانمه تا منو دید جا خورد و ترسید گفت اتفاقی افتاده گفتم نه حرفتو بزن😐😐
گفت اومدم تشکر کنم 🙂
گفتم بابت چی بخدا دقیقا این قیافه رو بخودم گرفته بودم😒
خانمه جا خورده بود قشنگ
گفت من همسایتونم همسر آقا مهدی اومدم تشکر کنم بابت اینکه وسایلمون و تو خونتون نگه داشتین
همسایه ی جدیدمونن من ندیده بودمشون
فقط شوهرش چون خونشون نیمه ساز بود یکم اثاث گذاشته بودن تو خونه ی ما و خانمه اونده بود تشکر کنه
خاک به سرم اینقدر خجالت کشیدم به تته پته افتادم😶
خدا رو شکر بخیر گذشت. وای چه حالی میشه آدم
بهش میگفتی از این به بعد خواستی خودتو معرفی کنی نیاز نیس از اسم شوهرت استفاده کنی یه ذره به خودت وهویت احترام بزار و از فامیل خودت استفاده کن مرسی اه
هم خانه داری وشاغل بودن انتخاب میکنم
