اینکه خوبه ،منم پابه ماه بودم بلند شدن از شهرستان اومدن خونم یک هفته موندن خانوادگی و انتظار داشتن مدام در خدمتشون باشم غذاشون صب ظهر شب به راه باشه اونا تفریحشون برن ،منم که دو هفته اخر استعلاجی بودم و ورم شدیدا مامانم کمکم میکرد اومده بود از شهرستان بعدا پشت سرم و رو خودم گفتن این محل ما نمیداد کاری نمیکرد همه کاراشو مامانش میکرد،که مامانمم گفته بود خب اودم که کاراشو کنم کمکش کنم نه ماه رفت سرکار اون دو هفته استعلاجیشو استراحت نکنه
واقعا موجودات عجیبی هستن انگار خمه مث همن خدا نصیب کافر نکنه