منم به شوهرم گفتم پس مامانت چرا هرچی میشه میگه شما کم میآید سر بزنید و چرا نمیاید و بی معرفتید و ازین حرفا
گذشت تا ده روز پیش شوهرم گیر داد که بریم خونه بابام اینا سر بزنیم
گفتم باشه بریم
زنگ زدم مادرشوهرمم گفتم اگر هستید و شرایطشو دارید و جایی نمیرید ما بیایم دوسه روز بهتون سر بزنیم
گفت والا شرمنده یه چیزی میگم ناراحت نشید ما هممون سرما خوردیم
منم گفتم باشه پس هروقت خوب شدید خودت خبر بده
گفت باشه خوب شدم خبر میدم
دیگه گذشته تا الان که هنوزم زنگ نزده منم خیلی ناراحتم ازش و بهش توی این ده روز زنگ نزدم
دیشب زنگ زد به شوهرم حالشو بپرسه وقتی دید منم کنارشم گوشیو گرفت با منم حرف زد ولی سرررررد و سنگین اصلا محل نداد
میدونم ناراحتیش از اینه که چرا خودمون نرفتیم و پیگیر نشدیم
خیلی لجم گرفته چکار کنم واقعا که بفهمه حق با منه