مامانم از اونجایی ک من فهمیدم دقیق میشه شب یلدا ک گوشیشیو داده بود عکس ینفرو ببین وقتی عکسو دیدم از صفحه چت اومدم ببرون دیدم ی مخاطب اسمش بودپیام داده باز کردم دیدم طرف گفته فدات بشم مامانم در عوض گفته بود خدا نکنه و فقط این دوتا پیام بود و پیامای قبلش پاک شده بود
حدود دوهفته باهاش حرف نزدم و کارم شده بود گریه و زاری بد رفتاری باهاش فک کنم تورق ک دیگه تا مرز دلرو خوردن و خودکشی هم رفتم خودشم فهمید ک پیامو دیدم
خلاصه بعد یک ماه دیگه بیخیال شدم گفتم ب من ربطی نداره و زندگیه خودشه مامانم اصلا روز خوش ندیده گفتم ک دیگع من اذیتش نکنم
مامانم دلش نمیخواسته با بابام ازدواجه کنه و بچه بوده بابام اختلاف سنی زیادی باهاش داشت بعد اینم ک ازدواج کردن مامان بزرگمو و اینا میشه گفت کلی اذیتش کردن کار کشیدن ازش خلاصه گذشت سال ۹۸ بود ک بابام فوت شد وما دیگه ب خاطره ی مشکلات دیگه سر ارثو میراث کلا با خانواده پدری قطع رابطه کردیم
پدرم ی ادم خسیس و اعصبانی با این وضعش عالی بود ولی مامانم کار میکردو خرج مارو میداد
ی سال بعد این ماجرا وقتی پدل دستت مامانم رسید و اینا ... کلا رفتار اخلاق نوع فکر کردنش عوض شده ادمی ک من میشناختم انگار نیس ادمش ک نماز میخوند باور کنین الان حتی یادشم نیس ادمی ک ب خودش نمیرسید الان گیر داده میخوام بینمیو عمل کنم سر ب بحث های چرتو پرت میزاره از خونه میره تمام شبو روز گوشی دستشه با اون وضع بدی ک داشتیم خونه مامانم همیشه تمیز بود الان نمیشه ب خونه نگا کرد الان سر ی چیزی بحث کردو رفت بیرون اومد گفت ک دارم با دوستم(دختره) میرم روستا شاید نیام شبم واسم لباس بیار.
من کنکوریم و سره کوچیک ترین چیزام ناراحت میشم و سردرد میگیرم نمیتونم درس بخونم الان من مطعنم ک پیش دوستش نیس و از این میترسم ک طرفی ک باهاش توی رابطس متاهل نباشه ک واقعا هیچ وقت نمیبخشمش از ی طرفیم من دانشگاه قبول بشم و بیان تحقیق اگه کسی متوجه بشه و اینو بگن مطعنن رد میشم ب جایی رسیدم ک دیگه هیچ کاری از دستم بر نمیاد شبو روز فقط دارم ب کشتن خودم فک میکنم ک هم مامانم از دستم راحت بشه هج خودم خلاص بشم