بچها من گیر کردم
سه هفته پیش بهم گفت برنامه ای برای ازدواج ندارم، ازدواجی نیستم منم رابطه رو تموم کردم حتی بلاکم کرد... از بلاک منو در اورد پیام داد دلم برات تنگ شده... زنگ زد همو ببینیم
ولی بعد یه هفته از اینکه این کارا رو کرد من دلم براش تنگ شد
برگشتم و گفت تو خیلی منطقی و راحت همه چیو تموم کردی من اذیت شدم برعکس تو داغون شدم
گذشتی، رفتی به من توجه نکردی
بهش گفتم بریم بیرون همو ببینیم گفت تو این مدت کجا بودی
بهش زنگ زدم الان گفتم جواب منو ندادی که بریم بیرون
گفت بذا برنامه مو ببینم بهت خبر میدم گفتم ینی کی گفت خبر میدم اخرشم گفت مراقب خودت باش
دلم داره هزار تیکه میشه الان سرکارم ولی نمیتونم کار کنم اصلا نمیتونم رو زمین باشم
چجوری ازین دلبستگی بیام بیرون
میدونم تصمیم درست چیه ولی خیلی سخته
یه ساله تو رابطه ایم هزار بار کات کردیم کات کرده ولی باز برگشتیم
چیکار کنم خیلی سخته خیلی
مغزم یه چیز میگه دلم یه چیز میگه تا یه حدی میتونم به مغزم گوش کنم بعدش دل تنگی
امان از دل تنگی
چیکار کنم ازین حال مسخره بیام بیرون چیکار کنم بهش پیام ندم چیکار کنم یادم بره تو رو خدا کمکم کنین خودمو نجات بدم