ما با مادرشوهرم اینا قرار داشتیم که امروز بریم ویلاشون شب بمونیم نیتمون شب دور هم بودن بود شوهرم به من زنگ زد عصر گفت تا نیم ساعت دیگه آماده باش میام بریم بعد منم تا وسایل جمع کنم آماده بشم طول کشید وقتی اومد آماده نبودم اومد دعوا انداخت که لیاقت یه لباس عوض کردن و حاضر شدن رو نداری چرا اینقدر آرومی من واقعا قبلا خیلی سریع بودم الان حاملم چیکار کنم خلاصه گفتم که باشه من که آماده نیستم خودت برو نمیام گفت نخیر باید بیای برنامه هامونو به هم نزن خلاصه وقتی رسیدیم اینجا شروع کرد از من به همه گفت منم خیلی ناراحت شدم الانم رفته نشسته بیرون با داداشش حرف میزنه انگار من نیستم اصلا آدم حساب نمیکنه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
کلا مرد جماعت رو باید همیشه منتظر گذاشت،باز قربون شوهر خودم که طفلی همیشه منتظر آماده شدن من میمونه و هیچی نمیگه،باید بهش میگفتی عقل کل خانوما همه باید وسیله جمع کنن هم خودشون آماده بشن ربات که نیستن
بعدشم از زن حامله نباید خدایی انتظار داشت،من خودم باردارم ولی شوهرم بی نهایت رعایت میکنه،چون میدونه سخته واسم سریع کار کنم و آماده بشم و واقعا کمک میکنه،خدایی زنای حامله واقعا گناه دارن الان که خودم باردارم اینو بیشتر میفهمم