با خواهر شوهرم دعوام شده هر چی از دهنش در اومده بهم گفت میگه تو داداشمو یاد میدی مادرش مرده میگه به من نیش میزنی اومدیم خونه ات منت میزاری بابام تو رو آدم کرده به خدا که باباش هیچی نداده به ما به قرآن که من خونه پدرم میشینم هر بار اومدت هفته موندن خوردن خوابیدن هیچی نگفتم احترامشان کردم حالا اینجوری میگه آنقدر گریه کردم چشام باز نمیشه هیچکسو ندارم بهش بگم اومدم پیش شما من چیکار کنم جی بهش بگم دلم خنک شه چیکار کنم دارم میترکم