فامیل دور همسرم ذاتا خیلی مهربونه ولی گاهی تو چشماش نگاه میکنم میترسم دیروز همسرم گیر داد که برو یه سر بهش بزن دخترش رفته خیلی تنهاست اولین بار بود میرفتم خودشون.
رفتم خونشون قلبم داشت وایمیستاد دیوارهای سیاه و کثیف تابلوهای قدیمی با انرژی منفی، خونه خاک گرفته، پرده های کثیف و اتاق خوابش افتضاح بهم ریخته بود شبیه انباری بود حالا این خانم خیلی سر حاله و وضعش بد نیست، از دیشب حالم خوب نیست حس سنگینی میکنم ب همسرم هیچی نگفتم ولی از فامیلشون نمیدونم چرا ترسیدم