2777
2789

امروز و دیروز بیشتر از هر وقت دیگه ای احساس خودخوری و خفگی دارم...

بغضی عجیبی دارم،

یعنی قرار نیست برگردی ؟

من از همه این نگاه های اطرافیان خسته شدم...

مریم امروز می‌گفت فکر کن و با خودت کنار بیا!

می‌گفت اصلا معلوم نیست داری با زندگیت چیکار میکنی!

ولی خب من دلم میخواد برگردی

چرا کسی برام کاری نمیکنه پس؟

این جسم ذلیل کنج اتاق دیگه تحمل یک ثانیه بیشتر رو نداره!

این آدم خسته شده،

از نگاه مردم

از سرزنش های خونواده،

چی بگم بهشون؟

بگم حرف خودمو به کرسی نشوندم ،تو روی همتون وایسادم ولی اون گفت حرف مادرم درست بوده؟

به حافظ تفال میزنم...

راهی جلو پاک بزاره،

ولی جواب تفعل این غزل بود:

«الایا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها»

أحب نفسي في أي إصدار
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792