2777
2789
عنوان

مردی به نام‌ جیمز.‌‌..

501 بازدید | 26 پست

مردی بود بنامِ جیمز


جیمز به خاطر سردردی که بیست سال زندگیش رو سیاه کرده بود به سراغ دکتر جدیدی که از مهارتش تعریف زیادی شنیده بود رفت.


بعد از معاینه و آزمایش‌های متعدد، دکتر اون رو به مطب فراخوند و بهش گفت که مبتلا به بیماری بسیار نادری هست که تو این بیماری، بیضه‌ها به طرف بالا رفته و به انتهای نخاع فشار میارن و سردردهای وحشتناکی برای بیمار ایجاد میشه و تنها راه علاجش قطع عضو مورد نظره


جیمز چند هفته‌ای به این مشکل فکر کرد؛ از دست دادن مردانگی‌ش یا تحمل سردرد؟

در نهایت جیمز تصمیم به عمل کردن گرفت؛ چون زندگی با این درد براش جز عذاب دائمی چیز دیگه‌ای نداشت.


روزی که از بیمارستان مرخص شد واقعا سردردش از بین رفته بود

پیاده به راه افتاد و توی راه با خودش فکر می‌کرد بعد از سال‌ها داره زندگی بدون درد را تجربه می‌کنه و این براش احساسِ خوشایندی بود، ولی نمی‌تونست به قیمت گزافِ اون فکر نکنه


جیمز که بیست سال از زندگیش رو از دست داده بود تصمیم گرفت که از خودش شخص جدیدی بسازه، از نعمت‌های دیگه‌ی خدا استفاده کنه و اجازه نده که این نقص عضو باقیِ زندگیش رو هم تباه کنه.


غرق همین افکار بود که خودش رو مقابل یه فروشگاه لباسِ مردونه دید.

اون رو به فا ل نیک گرفت و وارد مغازه شد.

و خواست که کاملا تیپ بزنه و همه چی رو نو کنه

صاحب مغازه که مردِ مُسِنی بود با خوشرویی ازش استقبال کرد.

جیمز از فروشنده خواست که اندازه‌ش رو بگیره و براش یک دست کت و شلوار بیاره.


مرد مسن به جیمز نگاهی انداخت و بدون هیچ اندازه گیری فقط با خودش شماره‌هایی رو زمزمه کرد و از بین صدها کت و شلواری که داشت یکی رو انتخاب کرد و از جیمز خواست که اون رو امتحان کنه.

جیمز کت و شلوار رو پوشید و با کمال تعجب دید که😵‍💫 انگار کت و شلوار رو برای خودش دوختن👔👖


مرد مسن بهش توضیح داد که شصت ساله که خیاط هست و احتیاجی به اندازه‌گیریِ مشتری‌هاش نداره.


جیمز ازش تشکر کرد و تقاضا کرد که براش یه پیراهن هم بیاره.

مرد نگاهی به جیمز کرد؛ وبا خودش تکرار کرد دور گردن شانزده و نیم و آستین سی و چهار، که باعث تعجب جیمز شد و براش پیراهنی آورد که دقیقا اندازه بود و با کت جدیدش کاملا سِت بود.


جیمز چون تصمیم گرفته بود از خودش شخص کاملا جدیدی بسازه از پیرمرد خواست که براش یک جفت کفش و یه شو رتِ جدید هم بیاره. 🩲

پیرمرد نگاه دیگه‌ای به جیمز کرد و 🤔

باز هم بدون اندازه گیری گفت شماره پا چهل و دو و شو رت سی و هشت.


جیمز با خنده گفت😅☝️

بالاخره اشتباه کردید

شماره پا رو درست گفتید اما من مدت بیست ساله که شو رتِ سی و شیش می‌پوشم


پیرمرد نگاه دیگه‌ای به جیمزکرد و گفت:

بله 😌☝️البته

شو رت سی و شیش هم می‌تونید بپوشید، ولی شو رت تَنگ به بیضه‌ها فشار میاره و اگه بیضه‌ها به نخاع فشار بیارن سردردهای وحشتناکی می‌گیرید

🤦🏻‍♂️😐😐😑😐🤦🏻‍♂️


یعنی با تعویض شو رت کارش حل میشد


خلاصه‌ که عزيزان بیایم مثل جیمز نباشیم...

روزی داریوش بزرگ دستور داد تا همه یونانیان حاضر در کاخ را به حضور او بیاورند...سپس از آنان پرسید به چه بهایی حاضرند جسد پدر خود را پس از مرگ بخورند؟ یونانیان پاسخ دادند که به هیچ قیمتی حاضر به انجام چنین کاری نیستند. داریوش سپس دستور داد هندیان موسوم به گالاتی که والدین خود را پس از مرگ میخوردند به پیشگاه بیاورند!سپس در برابر یونانیان از ایشان پرسید به چه قیمتی حاضرند جسد پدر مرده خود را روی تلی از هیزم گذاشته و بسوزانند. هندیان فریاد بلندی کشیدند و از شاه خواهش کردند که چنین سخنان کفرآمیزی را نگوید...حس میکنم که داریوش حجت را بر صاحبان هر عقیده‌ای تمام کرد. این داستان نشان میدهد که عقاید هرکس فقط از نظر خودش بی‌عیب است و اگر کسی گمان کند عقیده دیگران نادرست است حق ندارد عقیده خودش را به زور به آنها تحمیل کند.به نقل از تاریخ هرودوت؛ کتاب دوم؛ صفحه ۳۷
حوصله ندارم حقیقتا

بخوان جالبه

روزی داریوش بزرگ دستور داد تا همه یونانیان حاضر در کاخ را به حضور او بیاورند...سپس از آنان پرسید به چه بهایی حاضرند جسد پدر خود را پس از مرگ بخورند؟ یونانیان پاسخ دادند که به هیچ قیمتی حاضر به انجام چنین کاری نیستند. داریوش سپس دستور داد هندیان موسوم به گالاتی که والدین خود را پس از مرگ میخوردند به پیشگاه بیاورند!سپس در برابر یونانیان از ایشان پرسید به چه قیمتی حاضرند جسد پدر مرده خود را روی تلی از هیزم گذاشته و بسوزانند. هندیان فریاد بلندی کشیدند و از شاه خواهش کردند که چنین سخنان کفرآمیزی را نگوید...حس میکنم که داریوش حجت را بر صاحبان هر عقیده‌ای تمام کرد. این داستان نشان میدهد که عقاید هرکس فقط از نظر خودش بی‌عیب است و اگر کسی گمان کند عقیده دیگران نادرست است حق ندارد عقیده خودش را به زور به آنها تحمیل کند.به نقل از تاریخ هرودوت؛ کتاب دوم؛ صفحه ۳۷

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

عالی بود😁👍👏

خوشبحال مردها دلشان که بگیرد سیگار می‌کشند..هرزمانی هم که باشد بدون ترس ودلهره،به دل خیابان میزنند،حتی اگرشد وسایل دم دستشان رامیشکنند،اما ما زن ها چه؟؟؟نه خیابان برای دلتنگی هایمان امن است،نه سیگار با طبع لطیفمان سازگار...نه دل شکستن ظرف ها راداریم...مازن ها که دلمان میگیرد...زورمان به موهایمان میرسد...به ناخن هایمان میرسد...به بغضمان میرسد...ما زن ها درمواقع دلتنگی خیلی قوی که باشیم نهایت درگوشه ای مچاله می‌شویم وبی صدا می‌میریم..
خب ش ورت ۳۶ به چکار ما میاد ؟  این تاپیک چ نفعی برای خانما داشت ؟ 😐

ببخشید ديگه شبه ،شما هم خوابت میاد 

روزی داریوش بزرگ دستور داد تا همه یونانیان حاضر در کاخ را به حضور او بیاورند...سپس از آنان پرسید به چه بهایی حاضرند جسد پدر خود را پس از مرگ بخورند؟ یونانیان پاسخ دادند که به هیچ قیمتی حاضر به انجام چنین کاری نیستند. داریوش سپس دستور داد هندیان موسوم به گالاتی که والدین خود را پس از مرگ میخوردند به پیشگاه بیاورند!سپس در برابر یونانیان از ایشان پرسید به چه قیمتی حاضرند جسد پدر مرده خود را روی تلی از هیزم گذاشته و بسوزانند. هندیان فریاد بلندی کشیدند و از شاه خواهش کردند که چنین سخنان کفرآمیزی را نگوید...حس میکنم که داریوش حجت را بر صاحبان هر عقیده‌ای تمام کرد. این داستان نشان میدهد که عقاید هرکس فقط از نظر خودش بی‌عیب است و اگر کسی گمان کند عقیده دیگران نادرست است حق ندارد عقیده خودش را به زور به آنها تحمیل کند.به نقل از تاریخ هرودوت؛ کتاب دوم؛ صفحه ۳۷

این داستان 

ش.ورت سرنوشت ساز

خدایا جوری دستمو بگیر و بلندم کن که همه انگشت به دهن بمونن...(عدو شود سبب خیر ، اگر خدا خواهد)🤌🫡،(۲۹بهمن خبر بارداریمو شنیدم،خدایا ممنونم ازت،تو دلیمو حفظ کن و کمکم کن صحیح و سالم بغلش بگیرم)،از دوستانی که درخواست دوستی میدن معذرت می‌خوام نمیتونم قبول کنم....(خدایااااا شکرررررررت بابت پسر نازی که بهم دادی،خدایا ممنونم ازت ،امام حسین نوکرتم♥️)

اصلا انتظارشو نداشتم 

یه شووورت با زندگی یه نفر اینطور بازی کنه😄

نی نی یار جان لطفا دیگه کاربریمو نترکون     کاربری دست من امانته تا دخترکم بزرگ بشه تحویلش بدم تاپیکهای بامزه مونو بخونه کلی کیف کنه چقدر بامزه و شیرین زبون بوده وروجکم       عزیزان دوست داشتین برای سلامتی و موفقیتش یه صلوات مهمونمون کنید  
😂😂😂من جاش بودم خودمو میکشتم

حقیقتا یه جور شکست هست که با یه تعویض یه مورد می‌تونست از بزرگترین ضرر زندگیش جلوگيري کنه

گاهی پشیمونیش مثل درد بی درمان تا آخر با انسان همراه می‌شه 

روزی داریوش بزرگ دستور داد تا همه یونانیان حاضر در کاخ را به حضور او بیاورند...سپس از آنان پرسید به چه بهایی حاضرند جسد پدر خود را پس از مرگ بخورند؟ یونانیان پاسخ دادند که به هیچ قیمتی حاضر به انجام چنین کاری نیستند. داریوش سپس دستور داد هندیان موسوم به گالاتی که والدین خود را پس از مرگ میخوردند به پیشگاه بیاورند!سپس در برابر یونانیان از ایشان پرسید به چه قیمتی حاضرند جسد پدر مرده خود را روی تلی از هیزم گذاشته و بسوزانند. هندیان فریاد بلندی کشیدند و از شاه خواهش کردند که چنین سخنان کفرآمیزی را نگوید...حس میکنم که داریوش حجت را بر صاحبان هر عقیده‌ای تمام کرد. این داستان نشان میدهد که عقاید هرکس فقط از نظر خودش بی‌عیب است و اگر کسی گمان کند عقیده دیگران نادرست است حق ندارد عقیده خودش را به زور به آنها تحمیل کند.به نقل از تاریخ هرودوت؛ کتاب دوم؛ صفحه ۳۷
خب ش ورت ۳۶ به چکار ما میاد ؟  این تاپیک چ نفعی برای خانما داشت ؟ 😐

مثلا تاپیکای دیگه چ نفعی داشتن؟؟؟؟

فان بود دیگه بخند. انقد یبس نباشید 

امام علی(ع) فرمودند: خداوند اجابتش را در دعاها پنهان داشته، پس هرگز هیچ دعایی را کوچک مشمارید.💙😇 یه حاجت خیلی بزرگ دارم، اگه امضامو خوندی لطفا برام دعا کن😍💜 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم♥️🌹       اجرتون با امیرالمونین (ع)😊💛
مثلا تاپیکای دیگه چ نفعی داشتن؟؟؟؟ فان بود دیگه بخند. انقد یبس نباشید 

اینا همش درس زندگیه...صاف رفته‌ سر شور ت ۳۶   

روزی داریوش بزرگ دستور داد تا همه یونانیان حاضر در کاخ را به حضور او بیاورند...سپس از آنان پرسید به چه بهایی حاضرند جسد پدر خود را پس از مرگ بخورند؟ یونانیان پاسخ دادند که به هیچ قیمتی حاضر به انجام چنین کاری نیستند. داریوش سپس دستور داد هندیان موسوم به گالاتی که والدین خود را پس از مرگ میخوردند به پیشگاه بیاورند!سپس در برابر یونانیان از ایشان پرسید به چه قیمتی حاضرند جسد پدر مرده خود را روی تلی از هیزم گذاشته و بسوزانند. هندیان فریاد بلندی کشیدند و از شاه خواهش کردند که چنین سخنان کفرآمیزی را نگوید...حس میکنم که داریوش حجت را بر صاحبان هر عقیده‌ای تمام کرد. این داستان نشان میدهد که عقاید هرکس فقط از نظر خودش بی‌عیب است و اگر کسی گمان کند عقیده دیگران نادرست است حق ندارد عقیده خودش را به زور به آنها تحمیل کند.به نقل از تاریخ هرودوت؛ کتاب دوم؛ صفحه ۳۷
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز