وقتی چشمش به همسر داداشش میافته دیگه منو کلا فراموش میکنه میدونه با من رابطه خوبی نداره ولی انقدر گرم میگیره که انقدر یه آدم مهم دیده حالا این کاراش به درک از این حرصم میگیره که اونو عاقل میدونه در صورتی که اصلا اینجوری نیست بعد میره پشت سر من پیش جاریم حرف میزنه که آره خانم من عصبی حساسه فلانه[خیلی حالم بده واقعا تصمیم دارم راجب این مسائل دیگه با خواهرام و مامانم حرف نزنم ،اگه اینجا هم نگم میترکم خیلی ناراحتم]