منو جاریم دعوا افتادیم . پدر شوهرم گفت با خانواده هاتون حرف میزنم . بعد بهم گفت بزرگ ترت داییت یا شوهر خالته کیه نمی‌دونم . خیلی از حرفش ناراحت شدم
بگو خودم
منم مثل توام
مگه چند سالته؟
ناراحت نشو عزیزم برادر نداری؟
بگو مگه بچه ام که کار بزرگترم داری حرفی داری میشنوم
چقدر بیفکر.
ازین که خودش نتونسته میانجی گری کنه که به فکر بزرگتر هاتونه مشخصه خیلی بیفکر
خدا رحمتش کنه، ای بابا چرا انقدر زبونا تند و آتیشیه..
با جاری دعوا کردی بعد پدر شوهرت اومدن به بابات بگه یا خدا چه خونواده اشغالی هستن من بودم میگفتم شوهر نکردم که برن چوقولیمو به اشناهام کنن نظرت چیه یکم به حرفات فکر کنی بعد بزنی.اصلا چرا دخالت کرد اه کاش من اونجا بودم
انگار تو مدرسه دوتا بچه دعوا کردن مدیرمدرسه گفته بزرگترتونو بیارید
یا میشد بهش بگی کاش انقده اقتدار داشتین که خودتون میتونستین بحثو جمع کنین نه از بقیه کمک بخواین پیر خرفت
این پدر شوهرت کرم داره میخاد بااین حرف پدر نداشتنتو بزنه تو روت
بگو تو. خیلی مرد بودی خودت حل میکردی بزرگتری میکردی
مثل یتیمی من که همیشه باعث ضعفم شده و برخورد بیشعورانه عده ای ...
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
47 ثانیه پیش
48 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
