خاطرات شب خاستگاری

شب خواستگاری ما همسرم نبود 😁

تماس تصویری گرفته بودیم گوشیو گداشتیم رو مبل 

هی هم قطع و وصل میشد

اگ سنتی بود بپرسن ک هدفتون از ازدواج چیه. هدف مشخصی دارین؟  ماهی چقدر حقوق دارین؟ به خونواده چقد اهمیت میدین؟اهل تفریح هستین؟  بچه دوس دارین؟ 

کجا بود بسم الله

پشمام😂😐

همسرم ایران زندگی نمیکرد

خانوادش اومدن خواستگاری

که همسرم برای عقد فقط یه تایم یک هفته ای بیاد و سربع برگرده 

سنتی بود

و بسیااار خجالتی بودیم😁

بعد از پنج دقیقه سکوت بلاخره شوهرم پرسید شما شرایطتون چیه 😂😂من روم نمیشد تا حالا با مرد غریبه تنها و رخ تو رخ حرف نزده بودم😂خلاصه گفتم من میخوام درسم و بخونم و برم دانشگاه بعدشم کار متناسب با درسم اونم گفت باشه، شرایط خودشم این بود که چون مادرش تنهاست با اون میخواد زندگی کنیم 😶😁

الان خودش بیشتر تو تکاپو هست تا بتونیم خونه بگیریم😁

شب خاستگاری که سنتی بود تاحالا هموندیده بودیم ،خیلی دوست داشتم اون شبو .

شوهرم خجالتی بود برعکس من سرش همش پایین بود من فقط نگاش میکردم بعد که نگام میکرد سرمو مینداختم پایین نفهمه🤣💔

وقتی از اتاق اومدیم برقو خاموش کردم بعد اول من اومدم بعد همسرم بعدها که حرف میزدیم میگفت اون چه حرکتی بود 🤣🤣🤣