هر چی خدا رو صدا میزنم میگم خدایا منو از دست مامانم و برادرم راحت کن انگار نمیشنوه هر روز بد تر از دیروز میشه و پا راه برادرم بیشتر توی خونه باز میشه و مامانم خیلی اونو دوست داره و زندگی خودشو خودمو فدای اون کرده اونم خیلی پست و عوضیه خودشو زده به مظلومیت و بیشتر خودشو زن و بچشو توی دل مامانم جا میکنه. من یه دختر یتیمم که مامانم هر چی از دهنش میاد بهم میگه نقل دهنش حرفای ناموسی به من و دیگرانه و همش نفرین میده. به هر دری میزنم بستس هر دعایی میخونم هر چقد به خدا و اماما متوسل میشم فایده نداره دلم میخواد فرار کنم یا خودمو بکشم ولی یا بهم تجاوز میشه توی این دنیای کثیف یا اگه خودکشی کنم جام بد تر از اینجاس. تمام بدنم پر از جای زخمه پر از گوشت اضافی مگه جرمه بخوای زندگی کنی