من با اومدن بچه ها تو خونم مشکلی ندارم به شرطی که بچه معصوم و خوبی باشه. بچه خواهرشوهرم چندبار اومد من مثل مهمون بزرگسال بهش توجه کردم پذیرایی کردم گفتم گناه داره با یک ذوقی اومده کباب تابه ای و کته درست کردم کنارش نشستم هرچی دوست داشت بخوره نمیدونم خوراکی بده...اما بچه خواهرشوهرم ۳ یا ۴ سالش بود اندازه یک خانم بزرگ فضول بود اصلا معصومیت بچگی نداشت کوپیه خواهرشوهر و مادرشوهرم و خاله هاش شده بود. همه چی رو رصد می کرد مثلا می اومد تو خونه چرخ میخورد بعد می گفت اون چیه چرا اون رو اونجا گذاشتی بازم می گفتم بچس بعد با تلفن حرف می زدم میگفت با کی صحیت کردی چرا اونطوری گفتی.... بازم گفتم بچس
اما مثلاتو شلوغ پلوغی رفت و امد شوهرم یک کلمه تو راهرو با یک خانم صحبت کرده بود که من نفهمیدم
اما این بچه اومد گفت دایی کجا رفت اون خانم کی بود چرا باهاش حرف زد داره بهش چی میگه.... وای حالم بد شد واقعا حس کردم خواهرشوهر فضولم جلوم نشسته.
چون خواهرشوهرام حتی یک قرص تو خونه میدیدن. میگفتن این چیه برای کیه چه مریضی دارین؟ کجا بودید دکتر بودید برای کی رفتید چی شد.....
چون اصلا تو فضای بچگیش نبود وبازی نمی کرد فیلم نمی دید و بیشتر فضولی می کرد که چیکار می کنیمـ
نمی دونم چی پشت سرم گفته بود که شوهرم دیکه نیاوردش با اینکه شوهرم طرفدارشونه خیلی. چون دیده بود من چقدر هواشو داشتم.