2777
2789

مادرشوهر من که کلا شوهر دزد هستند یعنی پسرها را بعد از ازدواج به بهانه های مختلف میکشونه خانه ی خودش و اکثر وقت ها آبگوشت می پزه، و بچه هاش همه شون مشکل گوارشی دارند.

یک شب جاری ام وقتی شوهرش را از دکتر آورده رفته در خانه ی مادرشوهرم گفته دیگه شب ها حق نداری آبگوشت بپزی،  مریضی و دردسرش برای ماست

(جاری خودش تعریف کرده برام)

حالا شوهرم میگه توی خانواده ی ما همه از هوشنگ(یکی از برادرشوهرهام) می ترسند و امکان نداره نرگس(جاری من) جرات کرده باشه رفته باشه در خانه ی ما

دیشب که بحثمون شده بود شوهرم به من گفت به هوشنگ میگم تا حساب کار دستت بیاد

من هم گفتم من از گنده تر از هوشنگ هم نمی ترسم 

عوض اینکه خودت حامی ما باشی، داری من را از هوشنگ می ترسونی

نه بهش بدهی دارم نه خرجم را میده ، گفتم جرات داره بیاد ببینه ازش می ترسم یا نه

مادرشوهرم خودش را چسبونده به هوشنگ و داره زورگویی میکنه 

مثلا یک تکه زمین ارثی که داده بودند به خواهر شوهرم همین هوشنگ رفت با دعوا گفت مثلا پنجاه مترش اضافه است ، با دعوا از خواهرشوهرم پس گرفت

ولی من گفتم اصلا از هوشنگ نترسم 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

من از اسم هوشنگم میترسم‌نظری نمیدم🤕

ﮔﺎﻫ ﮕﺎﻫﯽ ك ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ،ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢﺩﺭ ﺩﯾﺎﺭﯼ ك ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ،ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟ﺑﻪ ك ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﻮﺳﺖ؟ﺑﻪ ك ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ؟ﺣﺲ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﮔﻮﯾﺪ:ﺑﺸﮑﻦ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼك ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺩﺍﺭﯼ؛ﭼﻪ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯼ؟ﺗﻮ خدا  ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ،ﻭ 'ﺧﺪﺍ،ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁخر ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ🌱 ›
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792