مادر شوهر ۶۳سالشه سرحاله تنها میره شمال و همه جا...یعنی میتونه بره
اخلاق خاصی داره با زبون نرم بدترین حرفارو میزنه مراعات نمیکنه تو اظهارنظر و همش در تایید گندکاریاش حرف میزنه و خلاصه تومخه که خلاصه با این کاراش پدر شوهرم رفت زن دوم گرفت اینم تنها شد و سرخود رفت طلاقم گرفت و هزار بار ادا و تو مخی ما که من راحت شدم و آل شدم و بل شدم
الان دوساله تنها شده تقریبا کم کم داره شروع میکنه من تنهام و ادا اصول و ناز واسه پسراش
ما همسایه ایم ولی من شاغلم و شاید ماهی یکبار سر بزنم بهش شوهرم و دخترم هفته ای یکی دوبار چند ساعت میرن
الان حرف انداختن شب نوبتی پیش من بیاید و ...اصلا نمیخوام حتی شوهرم بره چون هر وقت اسم ایشون میاد زندگی و اعصاب من ملتهب میشه،جاریم هم شیرین کرده خودشو دیشب رفته خوابیده خونش
من چیکار کنم سیاستمدارانه جمع شه این قضیه؟