چند سال پیش رفتم خونه رفیقم اینا هنوز نصف شب
بود باباش اومد خونه گفت حتی شام هم نخورده بودن
یعنی شام شونم حاضر نبود خیلی رک و راست گفت
بفرمایید بیرون آخه من عادت دارم زود بخوابم بعد
حالا ساعت ۲ ۳ شب رفیقم می گفت هنوز باباش
بیداره واقعا اون لحظه آب شدم رفتم تو زمین خیلی
خجالت کشیدم آخه تو خوانواده ما حتی دشمنم بیاد
خونمون حتی خیلی با ادب بیرونش هم نمی کنیم.
مرتیکه از خودش خجالت نکشید حتی چند لحظه
هم خشکم زد بعد گفت با شمام بفرمایید بیرون.😢💔
واقعا دلم شکست اون لحظه و رفت و آمد مو با رفیقم
کم کردم.... خیلی ازین ماجرا می گذره ولی....