وای نگو توروخدا
نکنه دوسه باری ک از رو کنجکاوی و تعجب نگاه کردم
اینم فکر کرده دارم پا میدم
اتفاقی بودا
من اصلا این مدلی نیستم بگم و بخندم و یا این حرفا اونجام ک مراسم ختم و اینا بود
حالا داستان نشه
من دیگه جز سلام چیزی نمیگم تو مراسم‌بعدی
اینم چون توخونه بودیم فضا کوچیک بود مجبور شدیم حرف بزنیم تو مراسم اصلی که اصلا اقایون و خانم ها جدا بودن
فکر کن حالا خودشم میره میگه بهار خیلی بهم نگاه میکرد، انگار کراش زده روم! هر وقت نگاه میکردم می دیدم که داره به من نگاه میکنه!
میخوام بگم در این حد متوهم هستن!!!! کاملا بیمارگونه ست
همسرم گاهی درباره ی طرز فکر و برداشت دوستای قدیمش یه چیزایی تعریف میکنه که از تعجب شاخ درمیارم و واقعا میترسم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
34 ثانیه پیش
35 ثانیه پیش
37 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
