من یک زن عاشقم با کلی رویایی دخترونه من به خاطر تو از همه ی ارزوهای قشنگم گذشتم من به خودم یک جوونی و نوجوونی کردن بدهکارم حالا که میبنم بازم برگردم عقب بازم تورو انتخاب میکنم اما بازم یه عادت های دخترونه دارم هنوزم قوی نشدم وقتایی که دلم میگیره یهو میزنم زیر گریه جایی کم میارم زنگ میرنم به پدرم به تکیه گاهم درد و دل میکنم تو با من چکار کردی که با سن کمم تونستم دوری خانوادمو تحمل کنم؟ من برای اینکه تورو داشته باشم تاوان پس دادم تاوان تنهاییم تاوان درس نخوندنم تاوان سختی کشیدنم هنوزم دارم تاوان داشتنتو پس میدم اما دلم به داشتنت گرمه مرد خوش خنده من تصمیم گرفتم که مهربون باشم باهمه پرخاشگری و ناامیدی و حرص خوردن رو بزارم کنار و مثبت فکر کنم و مثبت عمل کنم امیدوارم موفق شم
من خیلی وسوسه میشم و هر وقت چیزی به دلم بشینه میخرم
مخصوصا جایی که ما زندگی میکنیم آف های وسوسه کننده ای میذاره
منم همیشه لباس دارم و نمیگم چی بپوشم
ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد».. ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…