یه بجه دارم دومی روهم باردارم ولی خستمه خستههههه ویار از یه طرف خستگی از یه طرف رسیدگی ب بچم و کاراش از یه طرف...خیلی اذیتم میکنه اخر شب یادش میفته غذا نخورده اب نخورده دسشویی نرفته...سه دفه رفته دسشویی دوبار اب خورده الانم تشسته غذا میخوزه...ظهر نمیخوابه.نمیزاره ماهم استراحت کنیم یه سره تا شب بیداره...بگین چیکار کنم از طرفی هم حالم بده حوصله هیچیو ندارم
من ی بچه دارم کل تایمم و گرفته😕تا میام ی فیلم ببینم ،یا گوشی و چک کنم میره ی خرابکاری میکنه بریز بپاش میکنه،یکسره سر پا و دنبالشم،وقتایی که میشینم تازه میفهمم پاهام چقدر درد میکنه از بس سر پام من با ی بچه وضعم اینه خدا بهت صبر بده😁🤦
من دخترم طفلی نزدیک دوسالش بود باردار شدم مجبور شدم زود از شیر بگیرمش زود از مای بیبی بگیرمش خیلی سختی کشید بمیرم براش منم ویار داشتم اما نه مثل اولی اما خیلی به دخترم رسیدم همش نازش میکردم بهش مهربونی میکردم شبا بهش قصه میگفتم میدونستم بعد دومی دیگه نمیتونم بهش برسم خیلی خوب بود اصلا اذیتم نکرد بعد دنیا اومدن پسرم خیلی اذیت شد خیلی حرص خورد خیلی دعوا شد بین منو همسرم بخاطر بچه ها چون با مادر شوهرم اینا یه جاییم گفتن ما دخترت رو بزرگ میکتیم خیلی کاراشو انجام میدن خدا خیرشون بده اوایل هفت هشت ماه خیلی سخت گذشت الان خدارو شکر بهتر شده چه روزای سختی بود الانم دوتاشونو نگه داشتن واقعا ادمو کلافه و خسته میکنه با اینکه دخترم خیلی وقتا پیشم نیست فقط کوچیکه رو نگهداری میکنم ولی باز خسته میشم بعضی وقتا کلافه میشم
منم دومی رو باردارم ولی فعلا که اذیتی در کار نیست ..پسر اولم بزرگه و ۸ سالشه کاملا مستقله و به من کاری نداره تا دومی بیاد ببینم چه جوریه میدونم سخته ولی مطمئنم فاصله سنی کمتر بیشتر اذیت میشدم
خرّم آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش پرو بالی بزنم ❤ ❤ الهی شکرگزار این زندگی هستم که به من بخشیدی؛ به خاطر همه چیزش:تو را شکر بابت آدمهایی که معلم من بودهاند.❤تو را شکر بابت درسهایی که زندگی به من ارزانی داشتهاند.❤تو را شکر برای عشقی که میگیرم، میبخشم و میپراکنم. ❤ ( تایپ کردم گلبهارجون بعد دیدم "ر" جا افتاده)😮
مامانا با دلای پاک و با اوج خستگیاتون، برای منم دعا کنین. من ۶-۷ بار سقط داشتم و الان اگر خدا بهم ۳قلو هم بده با جون و دل شکرگزارش هستم. نیدونم خستگی داره ولی انقدر حسرت و سختی کشیدم تو این حدود ۹سال که فقط خدا میدونه. من که از بچه و بوی بچه حالم بهم میخورد، الان آرزو دارم حتی بچه دیگران رو یه لحظه بغل کنم.
صلوات برای ظهور یادت نره خانومیسعی میکنم جوری باشم که امام زمانم ازم راضی باشن
عزیزم احتمالا اوایل بارداری هستی... منم تا ماه۵ ویار وحشتناک داشتم خونریزی و هماتوم داشتم دخترمم الا ...
بچه دومت جنسیتش چیه؟دقیقا مث دختر من همینطوره اخر شب یادش میاد جیش داره غذا نخورده یا لباسش کثیفه چی بگم رسما دیونه شدم ..خوشبحالت من فقط سنو تشکیل قلب رفتم ولی با این حال خدایا شکرت
من فاصله سنی بچه هام ۳ساله.الان بزرگه ۴ ساله و کوچیکه ۱ ساله ست.معضل من تو بارداری آموزش دسشویی رفتن بود🥴.به معنای واقعی له شدم تا یاد گرفت ۵مااااه طول کشید.از وقتی هم دومی دنیا اومده سختی و خستگی هست.ولی من بازم ترجیح میدم به فاصله سنی زیاد.
مثلا صبح و ظهر برای غذا همسرم نیست.بعد من باید یه قاشق به بزرگه بدم یه قاشق کوچیکه به قاشق خودم(چون بعدش دیگه نمیذارن من بخورم باید همزمان بخورم🤕).بعد تو فاصله بین قاشقا کوچیکه سفره رو قشنگ شخم میزنه،بزرگه هم چشم ازش بردارم حیووناش میان تو ظرفای غذا چون گشنشونه یا غذارو بار ماشیناش میزنه و میره🤐.خلاصه که تا پایان غذا من به نفس نفس میفتم.این یه نمونش بود😁.مثلا الان هردو باهم مریضن.تایم داروهاشون دیگه تو ذهنم نمیمونه باید آلارم بذارم.مدام دارم یکیشونو مینشونم برای دارو،
امان از وقتی که سر یه وسیله دعواشون بشه،این بکش و اون بکش،تو این مورد زیاد دخالت نمیکنم.ولی تهش هردو به گریه میفتن🤣