سلام.۲۶سالمه. ۱ پسر ۴ ساله دارم.و الان باردارم..خیلی حس تنهایی میکنم.واقعا هیچکس تو این دنیا نیس همدم واقعیم باشه. ۱ سالم بود بابامو از دست دادم.مادرم ب تنهایی بزرگم کرد.الان خداروشکر یه حقوق داره زندگیش با همون میچرخه.خیلی وقتا ب من و بچمم خرج میکنه.خیلی دلسوزه..من دلم خیلی از شوهرم دلم پره.بیشتر وقتا با حرفاش خیلی بد دلمو شکسته.هیچوقت حس نکردم که تکیه گاهمه..مثلا خونمون رو پدرشوهرم داده فعلا بشینیم. خونه نامرتبه و اصلا دوسشندارم.امروز ب شوهرم گفتم هرموقه خواستی بری سرکار ،مبل رو بذار سرجاش من نمیتونم بذارم.گفت بذار همونجا باشه فرش خیسه خشک شه بعد میذارم مبل رو سرجاش .منم گفتم خونه خیلی بهم ریختس اصلا قشنگ نیس قدیمیه.مبل رو بذار سرجاش ،خونه بدتر دیده نشه.برداشت بهم گفت خونه از خونه های مامان تو که بهتره🥺از روستا اومدی کلاس میذاری همش از خونه ما ایراد میگیری خونه مامان تو کار و مارمولک داره همچین میگی که انگار از قصر اومدی🥲منم گفتم پول باباتون نکوب ب سرم.مامان من یه زن بود همونم ساخت دستش درد نکنه خیلی هم خوبه خونش تو خودت هم اصلت از روستاعه.گفت من که کلاس نمیذارم تو کلاس میذاری انگار از قصر اومدی😢...خیلی دلم با حرفاش میشکنه..این یه نمونش بود..خیلی حس تنهایی میکنم.همش میگم اگ بابام بود هیچوقت این چیزا برام پیش نمیومد.واقعا ندارم کسیو که بهش پناه ببرم.ندارم کسیو که پشتم باشه بهم اونقدی کمک کنه ک زبون شوهرم لال بشه..مادرم ب اندازه خودش کمکم کرده دستشو میبوسم.ولی اگه بابا داشتم شوهرم شاید کمتر دلمو میشکست..نمیدونم ب کی بگم دردمو.خیلی تنهام
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.