من خواب و دارم از وسطش تعریف میکنم و برای دو سه ساعت پیشه این خواب،
من چند وقتیه خونه مامانبزرگم هستم و اینجا تابستونا مارمولک زیاد میاد، وسطای خوابم انگار خونه مامانبزرگم و خونه ی ما با هم ترکیب شده بود و هم اونجا بودم و هم اینجا، من بودم و مامانم و خواهرم و مامانبزرگم، دیدم جلو اتاق سمت راست انگار یه مارمولک دمش از زیر یه مُشما مشخصه، خواستم برم به مامانم بگم که دیدم یهو از زیر اون مشماهه به جا مارمولک یه مار بزرگ اومد بیرون، اصلا یادم نیست چه رنگی بود ولی رنگ مشکی هم رو بدنش داشت ، ما تو پذیراییه خونه نشسته بودیم رو مبلای خودمون !! همه پاهامونو جمع کردیم رو مبل و من داشتم از مامانم میپرسیدم چرا یه مار باید تو خونه باشه وقتی اینجا تهرانه و توش از مار خبری نیست ، میگفتم زنگ بزنه بابام بیاد یا یکیو خبر کنه، مار اومد سمت ما که رو مبل نشسته بودیم، رو به مادرم تعظیم کرد و مثل یه حیوون اهلی با مادرم برخورد کرد !!!! به سمت من که اومد نیشش رو نشونم داد !!!! بعدم رفت سمت خونه ی سگم ( ما سگ داریم بچه ها ) من فکر کردم سگم الان یه بلایی سر ماره میاره ولی سگم ترسید و قایم شد تو خونش، بعد ماره انگار رفت زیره وسایلا و ما دیگه نمیتونستیم ببینیمش، من همچنان داشتم خواهش میکردم از مامانم که زنگ بزنه به بابام، ماره اینبار از زیر یه مشمای سیاه اومد بیرون و وقتی اومد سمتم داشتم با خودم فکر میکردم الان نیشم میزنه که اول خیلی سطحی ساق پای چپم و نیش زد و بعد ساعد دست چپمو نیش زد و زبونش مثل سنگ شده بود و چسبیده بود به دستم، خواهرم کنار من وایساده بود و ازش کمک میخواستم، نیش مار و خودم با دست گرفتم به سختی از دستم جدا کردم، بعد ماره نمیدونم کجا رفت و چیشد، من نگران جای نیشاش بودم، اون نقطه ای که نیش زد مثل یه چرکِ سفید هرلحظه بیشتر میشد و درد داشت و من داشتم با مامانم بحث میکردم که باید برم بیمارستان و مامانم نمیدونم چرا از اول تا آخر خواب هیچ کاری نمیکرد !!!
بچه ها اینجای خواب که بودم یهو مامانم بیدارم کرد گفت داییم پشته دره و اومده به مامانبزرگم سر بزنه، این داییه من و زن و بچش همشون جادوگرن، دائم در حال جادو جنبل کردن واسه ماها هستن و خیلی بد ذات و حروم*زاده ان، منه بدبخت هیچوقت با اینا کاری ندارم ولی بلایی نمونده که با جادو سره من و خانوادم نیاورده باشن، چندوقت یه بارم جادو جنبلاشونو تمدید میکنن، خلاصه داییم اومد نشست و خیلی بی مقدمه بحث مار کشید وسط که قدیما چه مارهایی تو روستاشون میدیده و خلاصه چندتا خاطره راجع به اون مار ها تعریف کرد و آخره صحبتاشم راجب اجنه ای که تو روستا و تو خونه و اون زمان ها دیده بوده و ... هم گفت،
برای من خیییییییییییییییییلی عجیب بود که من داشتم این خواب و میدیدم و سرو کله ی این داییم پیدا شد و بعد شروع کرد راجب مار حرف زدن ،
دیگه گفتم بیام اینجا تعریف کنم بیینم کی تعبیر این خواب و میدونه.