خدا ان شاء الله به پدر و مادرش صبر بده، خیلی سخته آدم صبوری کنه...
بعد چهلمه برادرم كه جوان بود تازه گريه هامون شروع شد و زخممون تازه شد هر روزم كه ميگذره دردش بيشتره چون باورمون ميشه نيست و خواب نبوديم و روبا نبوده
اره خاله هام وقتی مادر بزرگم فوت شد یکیشون به فکر غذای اضافه برای اقوام شوهر بود یکی.دیگه به فکر تیپ و قیافه و همون که غذا میخواست تمام مغزیجات و بیسکوییت و خوراکی و.. مادربزرگمو جمع کرد برد خونش:///////////
نمیشه از رو ظاهر گفت تو دل آدم چی میگذره چون داغ خیلی سختیه
خواهرشوهر منم فقط ۱۵ سالش بود که دو ماه پیش خیلی ناگهانی از دنیا رفت تک دختر بود و ته تغاری به همین خاطر خیلی عزیز کرده بود
پدرشوهرم عجیب و غریب بیتابی میکرد هنوزم عین روزای اوله بنده خدا ولی مادرشوهرم از بس زن صبوریه گریه هاشو تو خلوت میکرد و سعی میکرد جلوی شوهر و پسراش یکم آروم تر باشه که از اینی که هستن نابودتر نشن
انشالله خدا هیچکسو اینجوری امتحان نکنه خصوصا این دوتا عزیز که نوجوان بودن خیلی خیلی سخته
هعی من یک بنده خدایی رو میشناسم بچه اش به دنیا اومد اسم گذاشتن واسش پنچ روزه بود بخاطر اشتباه پرستارها از دست رفت
افسرده شد گریه کرد بهش گفتن تو مشکل داشتی بچتو از دست دادی
تازه از یکی از جاری هاش گفته بود که حتما این بثه حروم بوده که زنده نمونده
تو شکه بعضی وقتا قدرت تکلم هم از دست میده و یهو طرف از شوک خارج میشه و خیلی بد گریه میکنه
