سال قبل از اردیبهشت مشکلات ما شروع شد...
دعوا بحث و ...
مادرم قلبش درد اومد و تشخیص جراحی باز دادند
۱۰ خرداد قلبش رو عمل کرد ...
و چند روز بعد مرخص شد...
کسی همه کارهاش رو میکرد و انگار نه انگار که عمل کرده اول تکلمش رو از دست داد ...
نمی تونست درست بگه که چه میخواد بعد نتونست راه بره و حتی مجبور بودیم پوشکش کنیم...
و چون کنترل روی خودش نداشت
با بوی بد برا نظافت چند نفری میبردیمش که بشوریمش ...
اینقدر روزهای سختی بود که خدا میدونی
دیگه کم کم حتی چشماش رو هم باز نمیکرد و پاهاش خیلی ورم داشت