دلم عشقی میخواهد پاکتر از آب روان،از آن عشق هایی که همیشه در کتاب ها خواندیم و لذت بردیم. دلم عشقی میخواهد که حال خراب دلم را آرام کند. که بخندد بخنداند و من نیز هم.که شاد دست در دست هم زیر باران بدویم و ناملایمتی نکند از خیس شدن. دلم عشقی میخواهد که شعرهایم را که فقط و فقط برای او سروده ام را بخواند ،درک کند، حس کند، با شعرهایم زندگی کند نه که بی خیال از کنارشان رد شود. دلم عشقی میخواهد که آن دسته گلهایی که برایش میخرم را خشک کند و نگه دارد،هر روز برایش رزهای قشنگ با رنگ های متنوع خواهم خرید تا ذوق کند کیف کند و من نیز از شادی او شاد شوم، دلم عشقی میخواهد که نگوید چقدر زنگ میزنی! از زنگزدنم به وجد بیاید او نیز سراغی از این شاعر خسته دل بگیرد،دلم عشقی میخواهد که به واژه ی عشق پوزخند نزند و نگوید به عشق و عاشقی حتی نان خشکی هم نمیدهند. دلم عشقی میخواهد که فقط به فکر خودش نباشد، مجبور نشوم که فقط به خاطر حال دل اوهمه چیز را قبول کنم، عاشقی گذشت و گذشتن میخواهد و ما شدن، منیت در عشق جایی ندارد. دلم عشقی می خواهد با احساس، زلال و مهربان. دلم عشقی میخواهد که عمرمان را یکی کنیم، من او را ببینم و او مرا که جز معشوق دیدن در سرای عاشقی جرم است، دلم دل خسته ام دیگر گدایی محبت نخواهد کرد، دلم عشقی میخواهد که هم من در دل معشوق باشم وهم معشوق در دل من تا به ابد!
دلم عشقی میخواهد که برایش بخوانم:
چاره ها رفت ز دست دل بیچارهٔ من
تو بیا چارهٔ من شو که تویی چارهٔ من
.............
پاورقی: اینها دلخواسته های یک شاعر خسته دل است و هیچ مقصودی از پی اش نیست!