شنبه شب عروسی خواهر شوهرم بود که خواهرشوهرم میشه زن داداش جاریم وقتی عروسی تموم شد همه رفتن خونه هاشون فقط ماها بودیم مادرشوهرم اینا با عروس داماد و جاریم و شوهرش
گفتن بیاین ببینیم چقدر شاباشی اینا جمع شده براشون خلاصه شروع کردن به شمردن همون موقع بچم هی میگفت منم پول میخوام که نزاشتم برداره
بعد اینکه شمردن و تموم شد بچم هی گریه میکرد بهم پول ندادن بعد پدرشوهرم از جیبش صد تومن پول در اورد داد به پسرم یعنی از پولای خودش داد بهش همون لحظه هم جاریم نبود ببینه بعد نمیدونم کی بهش گفته بود دیروز یه سر رفتم خونه مادر شوهرم
مادر شوهرم یه دختر ۶ ساله داره
بعد مادرشوهرم بهم گفت میدونی جاریت چی گفته